خواستم

 شراب خواستم

گفت : ممنوع است

آغوش خواستم

گفت : ممنوع است

بوسه خواستم

گفت : ممنوع است

نگاه خواستم

گفت: ممنوع است

نفس خواستم

گفت : ممنوع است

حالا پس از آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه

با یک بطری پر از گلاب

آمده بر سر مزارم و به آغوش می کشد سنگ سرد مزارم را

با هر چه بوسه

چه ناسزاوار

عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده

نگاه می کند و

در حسرت نفس های از دست رفته

به آرامی اشک می ریزد

تمام تمنای من اما

سر برآوردن از این گور است

تا بگویم هنوز بیدارم

دست از این عشق بر نمی دارم

تا ابد دوستت دارم

♥ نوشته شده در دو شنبه 14 دی 1394 ساعت 18:40 توسط ᕮะᖇะᖴะᗩะᑎะ:

ببین رفیق

♥ نوشته شده در دو شنبه 14 دی 1394 ساعت 18:23 توسط ᕮะᖇะᖴะᗩะᑎะ:

بزرگ ترین

بزرگ ترین اشتباه؟ گفت عاشق شدن

گفتم بزرگ ترین شکست؟ گفت شکست عشق

گفتم بزرگترین درد؟ گفت از چشم معشوق افتادن

گفتم بزرگترین غصه؟ گفت یک روز چشم های معشوق رو ندیدن

گفتم بزرگترین ماتم؟ گفت در عزای معشوق نشستن

گفتم قشنگ ترین عشق؟ گفت شیرین و فرهاد

گفتم زیبا ترین لحظه؟  گفت در کنار معشوق بودن

گفتم بزرگترین رویا؟ گفت به معشوق رسیدن

پرسیدم بزرگترین ارزوت؟ اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت: ( مرگ)

♥ نوشته شده در دو شنبه 14 دی 1394 ساعت 18:14 توسط ᕮะᖇะᖴะᗩะᑎะ:

دیدی داری میری

دیدی بی من داری میری؟دیدی قولاتو شکستی

                          دیدی راست گفتم عزیزم دیدی چشمامونخواستی؟

دیدی حتی یه دقیقه نمیمونی دم رفتن

                        دیگه خسته شدم آخه بس که قلبمو شکستن

                    دیدی رفتی؟؟؟؟؟؟؟

دیدی میگفتم یه روز میری دیدی دوستم نداری؟

                        دیدی میگفتم من عاشقم  ولی تو کم میاری

دیدی میگفتم یه روز میاد که میری بر نگردی

                       تو که میخواستی بری چرا منودیوونه کردی؟

دیدی اشکام روی گونم میریزه چیزی نگفتی

                     دیدی راحت اینو گفتی داری از چشام میوفتی؟

دیدی چشم یه غریبه چه جوری دل تو رو برد؟

                   دیدی رفتی و یکی موند تو نبودنت کم آورد؟

دیدی دلت جای من نبود؟دیدی ازم گذشتی؟

                 داره حالا باورم میشه منو دوستم نداشتی

دیدی چه آسون و بی هوا  یهویی دل بریدی؟

               دیدی دلم تیکه پاره شد؟آخه اینم ندیدی؟

      دیدی دوستم نداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟

♥ نوشته شده در دو شنبه 14 دی 1394 ساعت 18:11 توسط ᕮะᖇะᖴะᗩะᑎะ:

برایت خاطراتی

 



برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم
که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را
برای بار دوم برایت باز گوید.
چرا مرا شکستی ؟چرا؟
اشعاری برایت سرودم
که هیچ مجنونی نتوانست مهربانی و مظلومیت
چهره ات را توصیف کند.
چرا تنهایم گذاشتی ؟چرا؟
چهره پاک و معصومت را هزار بار بر روی ورق های
باقی مانده وجودم نگاشتم.
چرا این چنین کردی با من ؟چرا؟
زیباترین ستارگان آسمان را برایت چیدم.
خوشبو ترین گلهای سرخ را به پایت ریختم.
چرا این چنین شد/؟چرا؟
من که بودم؟
که هستم به کجا دارم می روم؟
♥ نوشته شده در دو شنبه 14 دی 1394 ساعت 18:6 توسط ᕮะᖇะᖴะᗩะᑎะ:

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

Design By : Bia2skin.ir