همین که فهمید غم دارم آتش گرفت …
به خودت نگیر رفیق!
سیگارم را گفتم…
همین که فهمید غم دارم آتش گرفت …
به خودت نگیر رفیق!
سیگارم را گفتم…
نفس میزنم و شیشه از بخار نفسم کدر میشود …
نقاشی میکشم و پاکش میکنم …
خوشم میاد و دوباره تکرار میکنم این بازی دوران کودکی را !
دارد برف میاید مثل همان روزها
اما اینجا منم با سیگاری روشن پشت پنجره تنهایی !
ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺳﻴﮕﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﻧﻤﯽ ﺭﻳﺰﻡ …
ﺷﺎﻳﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﺷﻢ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﻴﻦ ﻫﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﭼﻘﺪﺭ
ﺩﻭستت ﺩﺍﺷﺘﻢ !
خدایا
دلم گرفته
بیا قدم بزنیم
سیگار از من
باران از تو....
آهـــای " این نیزٍ " مـــن!خبــــ" بُگــذر" دیگــــر !
نمی دانم چه مرگش شده
این روزها
هی میلرزد
وقتی صبح
با صدایی بیدار می شوم و
میدوم سمت پنجره
زنِ همسایه کیف شوهرش را گرفته و مرد
پاشنه ی کفشش را بالا میکشد
کیف و آغوش را با هم میدهد
بی انصاف میلرزد
میلرزد
وقتی ظهر
میروم برایِ خودم سیگار بگیرم
و کنجِ غربتِ پارک دودش کنم
زن شامی اش را لقمه میکند و مرد
برایش نوشابه باز میکند
خنده هایشان کفترها را میپراند
بی انصاف میلرزد
میلرزد
وقتی شب
خودم را به رخوت کاناپه تکیه میدهم
هی کانال عوض میکنم
هی زن نگاهش در نگاهِ مرد گره می خورد و
هی مرد گره را کور میکند و
هی کارگردانِ لعنتی کات نمیدهد
بی انصاف میلرزد
میلرزد
تنها که باشی
دلت حتی
از دیدنِ یک " جفت " کفش هم
میلرزد !
باختم تـا دلـخـوشـت کـنم !!!
بدان که برگ برنـده ات سـادگـیـم نبود !
دلــم بـود لعنتــی !!!
ساده ی ساده...
از دست می روند..!
همه ی آن چیز ها که.....
سخت سخت... به دست آمدند!..